۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

آسیمیلاسیون یا همسان سازی فرهنگی به چه معناست؟

خداوند متعال در سیزدهمین آیه ی شریفه از سوره مبارکه حجرات میفرماید:
"به درستی که شما را مرد و زن آفریدیم و به صورت ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.بتحقیق عزیز ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست."
همانطور که در آیه ی شریفه ذکر شد پروردگار عزیز انسان ها را در قالب ملل و قبایل مختلف آفریده است تا یکدیگر را بشناسند اما بسیار پیش می آید که بشر خطا کار این قاعده را نقض میکند و در جهت نابودی و اضمحلال سایر ملل تلاش میکند!
در گذشته انسان ها این کار را با کشتار،جنگ و خونریزی انجام میدادند و امروز به شکلی تازه و نوین!
در این روش دیگر جنگ و خونریزی وجود ندارد؛بلکه فرایندی وجود دارد که به شکلی بسیار آرام و نا محسوس سعی در نابودی و نیستی فرهنگ،زبان و تاریخ یک ملت دارد؛ درست به همان شکل که گاز مونوکسید کربن قربانی خود را بدون هیچ سر و صدایی به کام مرگ میکشاند.
بدیهی است که اگر ملتی زبان و تاریخ خود را فراموش کند در حقیقت هویت خود را فراموش کرده است و محکوم است به انحلال در زبان و فرهنگ ملت حاکم! و بدین صورت است که یک ملت بدون هیچ جنگ و خونریزی از صفحه ی هستی محو میشود.

همسان سازی فرهنگی (آسیمیلاسیون) چگونه و به چه شکلی انجام میشود؟

این فرایند شکل های پیچیده و راه های مختلفی را برای رسیدن به هدف خود در پیش میگیرد که به اختصار به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1.تحریف تاریخ ملت مورد هدف
2.ممنوعیت تحصیل به زبان مادری
3.تحقیر فرهنگ و آداب و رسوم ملت مورد هدف به شکل های گوناگون (مثلا جوک های قومیتی)
4.تخریب و تضعیف زبان ملت مورد هدف
و...
همه ی این عوامل دست به دست هم میدهند تا یک ملت زبان و هویت خود را دست دوم بپندارد و به سوی فرهنگ و زبان حاکم کشیده شود
لذا هر انسانی باید بداند که زبان و هویتی که پدر و مادر و جامعه ای که در آن زندگی میکند به او هدیه میدهند مقدس و زیباست و هر کوششی در جهت نابودی آنها عملی غیر انسانی است.

سخن اول

تاریخی که ما امروز از آن به عنوان تاریخ ایران نام میبریم و در مدارس و دانشگاه های کشور تدریس میشود،عموما تاریخی است که اساس و پایه ی آن بیشتر از زمان به حکومت رسیدن رضاخان و در ادامه ی حاکمیت خاندان پهلوی،به دست پرورش یافتگان مکتب باستان گرایی این دوران بنیان گذاری شده است که آن را میتوان تاریخ پارسیان نامید.
چرا که مبدا این تاریخ نه از زمان تشکیل حکومت های بومی در سرزمینی که امروز ایران مینامیم،بلکه از زمان به حکومت رسیدن هخامنشیان که بنیان گذاران تاریخ پارسیان هستند شروع میشود؛چنانچه در زمان محمدرضا پهلوی که باستانگرایی دوران پهلوی مراحل تکاملی خود را طی میکرد مبدا تقویم ایران از هجری شمسی که مبداء اسلامی داشت به شاهنشاهی که مبداء حاکمیت کوروش هخامنشی پادشاه پارس در 550 قبل از میلاد را میرساند تبدیل شد.
گرچه اسنادی که در دست است و با موجود بودن کتیبه های زیادی که به زبانهای سومری،ایلامی،اورارتویی و ماننایی نوشته شده است میرساند که حدود 4000الی4500 سال قبل از حاکمیت هخامنشیان و سکونت اقوام مهاجر آریایی در سرزمینی که ایران مینامیم،حکومت های مقتدر بومی در این مناطق حاکمیت داشتند و اولین تمدن بشری هم به وسیله ی سومریان که زبان التصاقی داشتند به بشریت هدیه شده است،لاکن تاریخ نویسان دوران پهلوی به جای پرداختن به تاریخ 7000 ساله ی ایران همواره از تاریخ 2500 ساله نام برده و آنچه که مربوط به زمان های پیش از حکومت هخامنشیان است به عنوان حوادث پیش از تاریخ،آنهم به اختصار یاد کرده اند!
در تاریخ 2500 ساله نیز جایگاه و مقام اصلی به دولت های هخامنشی و ساسانی قبل از اسلام داده شده و از حکومت های 1400 ساله بعد از حاکمیت اسلام نیز،حکومت کوتاه مدت سامانیان،که فرمانروایی مناطق افغانستان و تاجیکستان امروزی را بر عهده داشتند و هیچوقت بر مناطق مرکزی و اصلی ایران حکمرانی نکردند ولی به زبان دری (فارسی دری) صحبت میکردند در اولویت قرار گرفتند!
تاریخ نویسان دوران پهلوی که با افکار ناسیونالیستی افراطی و با حمایت رضاخان شروع به تدوین تاریخ جدید ایران کردند،تاریخ ایران را تنها در موجودیت قوم فارس خلاصه کرده و وجود ملل و اقوام غیر فارس در ایران را به انحاء مختلف انکار میکردند.
آنها افراط گرایی در ناسیونالیسم را به باور دینی مردم هم سرایت داده و به تحقیر دین اسلام و حمایت از زرتشتیگری پرداختند که دینی به مراتب عقب مانده تر از دین اسلام بود.
در کتاب های تاریخ ایران که در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود،امرای سامانی قرن چهارم هجری به علت دری زبان بودنشان،ایرانی،ولی غزنویان،سلجوقیان و دیگر امپراتوران ترک که علاوه بر حاکمیت مناطق تحت نفوذ سامانیان کلیه مناطق ایران امروزی تا آسیای صغیر را اداره میکردند و مراکز حکومتی آنها غزنه،شهر ری ،اصفهان،همدان و دیگر شهر های امروزی ایران بوده بیگانگان نامیده میشوند!
در حالی که اگر مشترکات زبانی سامانیان با هموطنان فارس زبان امروزی دلیل بر ایرانی نامیدن سامانیان است،مشترکات زبانی غزنویان،سلجوقیان ،خوارزمشاهیان و دیگر امپراتوران ترک با ترکان امروزی ایران نیز به همان دلایل،برهان محکمی است بر ایرانی بودن این امپراتوران.
لاکن اگر مناطق تحت حاکمیت سامانیان را جزء اراضی ایران فرض میکنیم و همین عامل دلیل بر ایرانی بودن آنها در نظر گرفته میشود،سلاطین ترک به مراتب بیشتر از سامانیان بر اراضی ایران حاکمیت داشتند،چنانچه سامانیان هرگز حاکمیت بر مناطق جغرافیایی سیاسی ایران امروزی نداشتند در حالیکه غزنویان علاوه بر حاکمیت مناطق تحت نفوذ سامانیان،پاکستان و هندوستان امروزی،مناطق مرکزی ایران امروزی تا اصفهان و ری را هم اداره میکردند و سلجوقیان هم از غرب چین تا آسیای صغیر و بیزانس را در حاکمیت خود داشتند و مراکز حکومتی و پایتخت خود را هم شهر ری،اصفهان و همدان قرار داده بودند.حال با در نظر گرفتن مولفه های فوق باید پرسید کدام یک از حکومت های هزار سال اخیر ایران،از زمان سامانیان،غزنویان،سلجوقیان،خوارزمشاهیان تا پایان قاجاریه ایرانی تر بوده اند؟!
علاوه بر این ها آنچه که در کتاب های تاریخ مدارس و دانشگاه ها بیشتر به چشم دانش آموز و دانشجو میخورد جمله ی "سبکتکین غلام ترکی بود در دربار سامانی" است.اما از منسوبیت آدم بیسواد و تیمارگر اسب دوره ی قاجار که بعد ها اولین شاه دیکتاتور خانواده ی پهلوی ایران شد به ملت یا قوم خاص حرفی به میان نمی آید!
همچنین در کتاب های درسی دانش آموزان و دانش جویان نه تنها به چگونگی رشد ادبیات فارسی که زائیده ی دوران هزار ساله ی اخیر است و این پادشاهان ترک بودند که با داشتن تمام معایب فرضی،با دادن صله و انعام،به توسعه ی زبان فارسی در میپرداختند،اشاره ای نمی شود،هرجا فرصتی پیش می آید به تحقیر این سلاطین آنهم به خاطر ایرانی (فارس) نبودنشان میپردازند.
در نهایت تاریخ نگاران هشتاد ساله اخیر ایران،ترکان آذربایجان و دیگر ترکانی را که در مناطق استان تهران،مرکزی،اصفهان،خراسان،فارس،کرمان و دیگر مناطق ایران زندگی میکنند،نه ترک اصیل بلکه ترک شدگانی معرفی میکنند که گویا اصلیت فارسی یا تاتی داشته اند و به اجبار سلاطین سلجوقی ترک زبان شده اند!در حالیکه آنچه از حاکمیت ترکان بر ایران در طول هزار سال اخیر بر می آید و بیشتر منشیان و مورخین دربار این دوران هم از فارس زبانان بوده اند،نشان میدهد که امپراتوران ترک همواره از شعرا و نویسندگان زبان فارسی دری حمایت کرده و در توسعه ی این زبان در مناطق مختلف ایران نقش موثر داشته اند،درحالیکه در دوران سامانیان عموما گویندگان این زبان تنها در مناطق افغانستان و تاجیکستان امروزی متمرکز بوده اند و به همین دلیل تا قرن هفتم هجری حتی یک بیت شعر و یا یک سطر نثر به زبان فارسی دری در استان فارس که مرکز اصلی فارسی زبانان است سروده و یا نوشته نشده است!
در دوران حاکمیت ده قرن اخیر ترکان بر ایران،در هیچ یک از صفحات تاریخ که سلاطین ترک بخواهند زبان ترکی را بر ملل و اقوام تحت حاکمیت خود تحمیل کنند و یا حتی مثل زبان فارسی دری از زبان ترکی حمایت کنند اشاره ای نشده است؛از این بابت است که این امپراتوران را میتوان حامیان پلورالیسم فرهنگی زمان خود دانست.
لذا تحمیلی نامیده شدن زبان ترکی مردم آذربایجان و دیگر ترکان ایران زائیده تفکر ناسیونالیسم افراطی دوران پهلوی است که متاسفانه هنوز هم طرفدارانی دارد!

برگرفته از کتاب "ترکان و بررسی تاریخ،زبان و هویت آنها در ایران"
نوشته ی "حسن راشدی"